20 سال پیش، هم اکنون!
روزی که احمدرضا ایرانیان را به اعتماد به نفس دعوت کرد
مدارس ایران دو شیفته بودند، وقتی که احمدرضا عابدزاده یک انگشتی توپی را کنترل کرد و ایرانیان را در سراسر دنیا به امید و اعتماد به نفس دعوت کرد.
«ظهریها» از جلو نظام میکردند هنگامی که مهدی پاشازاده از روی خط دروازه احمدرضا توپی را بیرون کشید و صفها به سمت کلاسها روانه شدند.
بیرحمترین آدمهای روی زمین معلمانی بودند که کلاسهای درس را تعطیل نکردند. چه آموزش و پرورشی بالاتر از همدلی و خواست یک ملت برای پیروزی و موفقیت و صعود و البته مهربانترین معلمهای دنیا همان اساتیدی بودند که با شنیدن صدای رادیوها در زیر نیمکتهای مدرسه تسلیم شدند و فرمان تعطیلی صادر کردند، بدون بخشنامه و مجوز!
بازارها راکد شدند و هیچ کاسبی از ضرر آن روزش ننالید. هر دکانی که تلویزیون داشت پر از جمعیت بود و مغازهداران کسی را غریبه نمیدانستند.
«دنیای ورزش» و «کیهان ورزشی» شنبهها منتشر میشدند و در کنار ابرار ورزشی رسانههای مکتوب و مطمئن زمانه خود بودند اما آن روز زردترین هفتهنامههای وقت هم روی دکههای مطبوعاتی نایاب شدند.
شبکه ۳ هنوز در بیشتر جاها قابل رویت نبود و شبکه ۲ وظیفه پخش مستقیم مسابقه ملبورن را بر عهده داشت. دنیا منتظر بود که آخرین تیم راهیافته به جام جهانی فرانسه را بشناسد.
بیست دقیقه که گذشت، هری کیول دروازه عابدزاده را گشود. هنگامی که او میدوید و شادی میکرد، این فقط خندههای احمدرضا بود که بسان باتریهای پزشکی بعد از ایست قلبی، اندک امیدی را باقی میگذاشت. نیمه اول که تمام شد تلفن خانه مادربزرگهای شهر اشغال بود و یک ایران التماس دعا داشتند!
از اینترنت و یاهو و جیمیل و شبکههای اجتماعی خبری نبود و موبایل برای اکثریت جامعه به مانند اتومبیلهای ۸۰۰میلیونی این روزگار قابل دسترس و مقدور نبود! هیچ جایی برای دلداری و بحث درباره نیمه اول در فاصله ۱۵ دقیقه وجود نداشت و از قضا تلویزیون هم حالی برای تفسیر نداشت.
دو دقیقه اول نیمه دوم مسابقه به مانند همیشه ارتباط صوتی با جواد خیابانی در ملبورن برقرار نبود و برای همین یک گزارشگر گمنام با صدایی پر از استرس عذرخواهی کرد و از داخل استودیو در تهران به گزارش بازی پرداخت. صدایش دور از آن هیجان جهنمی بود و هنوز خیلی با فردوسیپور امروز فاصله داشت اما لااقل عادل هم این شانس را داشت که در این مسابقه تاریخی نامش ثبت شود!
خیابانی هنوز سلام مجدد نگفته بود که دوباره دروازه ایران فرو ریخت. خشمها در حالت انفجار قرار داشت و انگار همگان دنبال بهانه بودند که جیمی جامپ استرالیایی تور دروازه ایران را پایین کشید. مسابقه متوقف شد. دو گل خورده بودیم و تور دروازه عابدزاده پاره، پاره! همه چیز برای یک مرگ ناگهانی کافی بود اما ناگهان احمدرضا...
نمایشنامهنویس انگلیسی چند ماه بعد از این مسابقه درباره کلهمعلقهای عابدزاده در وقفه طولانی بعد از گل دوم بهترین توصیف را انجام داد. او نوشت که «این بهترین نمایش قرن بود!»
احمدرضا میدوید و کله معلق میزد و عجیبتر آنکه میخندید! رفتاری که زیباترین مقدمه برای خلق یک معجزه بود. اتفاق عجیبی که حتی بعد از گل کریم باقری هم قابل پیشبینی به نظر نمیرسید که اگر بود یک عکاس پشت دروازه بوسنیچ میایستاد!
کینه بزرگ «تاریخ» در صحنه تک به تک خداداد از عکاسانی است که هرگز پشت دروازه استرالیا حضور نداشتند و هیچ عکس نزدیکی از آن صحنه تاریخی و شادی بعد از گل وجود ندارد! لحظهای که وزن زمین سبک شد. میلیونها ایرانی به آسمان رفتند و هشت دقیقه وقت اضافی آخرین عذاب ممکن برای یک صعود بزرگ بود. صعود نسلی که از نگاه اجتماعی در حال تغییراتی بزرگ بود.
نقطه اوج، شادی خیابانی ایرانیان تا نیمهشب شنبه بود. روز و شبی که مردم عادی در کنار نظامی و ارتشی و پلیس با هم پایکوبی کردند. اتفاقی که در تاریخ بعد از انقلاب فقط در روز آزادسازی خرمشهر رخ داده بود. برای حضور در آن شادی شورانگیز عمومی نه فراخوانی داده شد و نه برنامهریزی و دعوتی!
کسی برای حضور در آن جشن ملی به جلوی آئینه نرفت و لباسها هویدای این اتفاق تاریخی بود. بعدها پلیس اعلام کرد که در آن روز کمترین سرقت و جرم صورت گرفته و این در حالی بود که گربهها حتی در پیادهروها هم در امان نبودند!
تکمله - یک خاطره شخصی از ۸آذر ۷۶ تصویر تمامقدی از شرایط آن روز ایران را نشان میدهد: لحظهای که در حوالی میدان ونک سرنشینان یک مرسدس بنز پیاده شدند و با رفتگری که کنار جدول خیابان مشغول دست زدن بود، شادی کردند و رقصیدند. انگار در آن لحظات هیچکس یاد طبقه اجتماعیاش نبود. روزی که مرفه و مستضعف دردی نداشتند.
به نشانه تولد ۱۹ سالگي اين شادي بزرگ، امروز هشتم آذر۹۵ را با مطالبي پيرامون آن مسابقه تاريخي و دراماتيك آغاز ميكنيم. به پاس مردمي كه شاديهاي اينچنيني كمترين حق آنها از دنياست.