خود کرده را تدبیر نیست...
سر وصداها که بخوابد، کسی به تو فکر هم میکند؟ نگاه همه به مستطیل سبز است و نگاه ما روی نیمکت... ! و شاید بالاتر از نیمکت...
اما اینجا کسی با سکوت فریاد میزند: خود کرده را تدبیر نیست...
یادت می آید! برایت نوشتم : افتخار جوانیت را به عشق کودکیت فروختی؟؟؟ این سرزنش نامه نیست محسن ! این سوز هوادارانیست که قلبشان شکست تا فرش قرمز برایت پهن کنند و تو قدم گذاشتی تا به عرش برسی!
نگاه کن صحنه ی سپاهان را! هم بازیگرانش عوض شد و هم نقش هایشان اما میبینی ! دست به فیلمنامه اش نخورد...
اما نقش اول دفاع فولادینش کجاست؟ سیاهی لشگر ارتش سرخ؟؟؟
با تمام پلهای ریخته ی پشت سرت ،دلمان سوخت محسن! خودت خواستی اما جای تو اینجا نبود ... روی سکوها و نیمکت !
نگاهت به آسمان ها بود سپاهان آنقدر بلندت کرده بود ، که ندیدی جایی که بودی بالاترین جای دنیاست ...از روی همان فرش قرمز عرش آفتابی را نگاه کن به یاد شماره ی هشتی که هشت سال مستطیل سبز آسیایی و جهانی به نامش بود و حالا...
محسن بنگر قصد کنایه نبود ، فقط با تمام وجود ، با همان قلبهای طلایی که پیش بینی حالا را برایت کرده بودند، دلتنگ شدیم ...