کرانچار، فرکی، استیماچ، زاغی نژاد و حالا... ؛
گواردیولا وارد می شود!
سال 1390، زلاتکو کرانچار آمد؛ اوضاع و احوال آن روزهای سپاهان در عصر زلاتکو کرانچار نسبت به این روزهای برباد رفته ی قهرمانی بد نبود و امروز جایگاه بد، توقعمان را پایین برده است؛ تربیت بازیکنان کارساز جوان، هتریک قهرمانی، مدیریت عالی و از همه مهم تر؛ طعم حلاوت و شیرینی بردها و صدر جدول ماندن هایمان، حســــــابی زیر زبانمان رفته بود که ما هرساله این شیرینی را به دلمان صابون می زدیم.
مرد کروات آن آخری های مربیگری اش در باشگاه، بدجور دستش برای مربیان دیگر فوتبال رو شده بود؛ مزه تلخ شکست های گاه و ناگاه در چشمانمان به رقص در آمده بودند. کرانچار راستی راستی داشت با دست خودش در باخت های ناخوانده اش در مستطیل سبز، تلاش های سه ساله اش را به باد ناکامی می داد. او رفت و منتظر نماند که نابودی امیدها را نبیند؛ او رفت و یادگار بودنش اینک شعار هرساله مان است. در حسرت روزها، منتظر تصمیم مهرزاد خلیلیان بودیم که ناگهان جام قهرمانی فولاد خوزستان شگفت زده مان کرد و موجبات توجه مان، یکباره فراهم شد.
مربی اش افتخار آفرین بود؛ بدکمان نیامد او را محکش بزنیم که انگار با پیشنهادمان فهمیدیم او هم بدش نمی آمد و بازی سرنوشت با سوت زیبای شانس به آغاز انجامید و حسین خان برای مدتی قلبش طلایی گشت.
فرکی آمد؛ وعده ای داد به قهرمانیمان... پوزخندمان به حرفهای شیرین رویایی اش تنها صحنه غیر منتظره قهرمانی یکساله فولاد را تداعی کرد؛ آمد و به کل با سرمربیگری اش آب پاکی را روی دست مبارکمان ریخت تا فولاد مبارکه سپاهان هم نا امید شود. خودمان را زدیم به آن در، که در فرصت قهرمانی به رویمان باز شد؛ طلایی پوشان فرصتی یافتند برای اثبات خواسته هایشان و این بار بازهم اصفهانی ها میهمان نواز خوبی بودند و به قول معروف: با بال های شکسته پر گشودن هنر است که قهرمانی همه جا پشت در است...
با سایپا به میدان رفتند تا بازهم مدعی قهرمانی باشند و با غرش شیر، قدرت بیکران دیار زاینده رود را به رخ دیگر مدعیان گرامی بکشند و کابوس شبانه ی آنها گردندکه القضا با این موقعیت پیش آمده، فرکی با یک تیر دو نشان زد؛ هم سپاهانی ها را بر قله ی قهرمانی سکنا داد و هم خودش را برای فصل بعد دعوت گرفت و بودنش را ماندگار اجباری کرد...
فرکی با اشک شوق به ترک ورزشگاه رضایت داد و جام را پوشش خوبی بر کارنامه درخشان بدبیاری هایش قرار داد؛ جامی که از حرف و نقل های مدعیان و هوادارانش بی نصیب نماند اما امان از آن وقتی که شانس و سرنوشت چیزی جدای آنچه که انتظار می رود بنویسند؛ از بخت بد فرکی، سپاهان نیز دامن گیر این بدشانسی اش شد و آقای قهرمان باز هم ضریب باخت هایش را چند واحدی کرد و در پاس کردن دروسش به مشکل افتاد و باعث شد به لطف این آقا، طلایی پوشان خاص باشند و پله های ترقی را از بالا به پایین طی کنند در این حین بود که فرکی هم فهمید که بهتر است برود اگرچه او هم نیتی جز صدر نداشت. او با همکاری هواداران زرد پوشان رفت تا اینبار سپاهانی ها با خاطره خوب از کروات به دنبال ایگور بروند...
استیماچ آمد؛ اویی که به قولش:" اسب هم آن زیرها کم می آورد"؛ آمد تا باز هم خاطره خوب کرانچار را تکرار کند آن هم در زمان باقریان... اما در این شرایط بد او بدترش کرد و حاشیه ها را فراتر از درب های باشگاه کشاند و اثبات کرد که هر گردی گردو نیست! سپاهانی ها با مربیان برتر این فصل، آن پایین ها جاخوش کرده بودند که ناگهان ثبت امضای ایگور در قرارداد برای فصل آینده به امید آینده روز افزون و نمک در نمکدان شوری ندارد، دل من طاقت دوری ندارد؛ موجبات شادی را فراهم آورد... عادت باخت بدجور جلب توجه می کرد و باقی تیم ها لبخند هایی از سر ترحم را که به یتیمی میزنند بر لب هایشان نهاده بودند و حاسدان شاد و خوشحال نظاره گرمان، آن هم زمانی که محرم نبود... رنگ و بوی برد را در سقوط آسمان به زمین ملاحظه می کردیم؛ شده بود ترک عادات موجب مرضیات... ایگور که دید اینکاره نیست و نام سپاهانی ها در هفت آسمان اصفهان با قهرمانی پیوند خورده است؛ برای آنکه مانعی مسبب در طلاق آن دو نشود، با قول خداحافظی اش خوشحالمان کرد... الوعده وفا!... او رفت و این بار ...
زاغی نژاد آمد؛ این مسئولیت موقتی را به گردن گرفت با اینکه می دانست نمی تواند لکه ننگ فصلی را از نام سپاهان بزداید و ضربان قلب سپاهان را منظم کند؛ او هم سر و گردن شکست اما باز هم نتوانست با حفظ آسیا مرهم دردهایمان بشود و این بنده خدا در تلاش...
در این بدبیاری ها، باز هم بوی ناجیمان از خوزستان می آید، اما اینبار از استقلال خوزستان و مربی اش که با مصاحبه "قهرمان می کنم" خنده رسانه را تمدید کرد و با فکر قهرمان شدنش بازهم خندمان می گیرد... اینبار سپاهان پیشنهاد داده و آمدنش می تواند نقطه سر خط باشد.... مانند فرکی!
ممکن است روزهای تکراری بسازد؛ حال شیرین یا تلخیش را نمی دانم... او وعده خوبی داده است؛ در بازار کساد موقعیتمان، چاره ای جز اعتماد به او نیست؛ به مردی و به مردانگیش... شاید هرگز فکرش را هم نمی کردیم کسی با این افتخار یک روزه دل به دریا بزند و تصمیم بر سفید امضا کردن بگیرد؛ اویی که به نظر نمی رسد اهل نمک خوردن و نمکدان شکستن باشد...
هواداران اینک با رویای فراموشی گذشته تلخ و روزهای خوش قهرمانی، آن هم در نصف جهان ناز دار، که سالهاست با عشوه ساخته می شود؛ به خواب می روند تا این بدبیاری ها را رویایی بداند گذرا...ما هم نیز سر به بالش می گذاریم تا بعد از دید و بازدید شکست ها، مزه آشنای قهرمانی را دوباره بچشیم؛ همراه تو و همه ی هوادارانی که جانشان است و سپاهانشان... سپاهان فصل ها محل کوچ سرمربیان خود بود که همگی تنها عبور کردند پس تو تجربه کن تا بتوانی بمانی، با افتخار! میدانم ریسک پذیریست این لحظات و امضا برای ماندن در کلکسیون نه چندان افتخار مدیر و مدبری هایش! ولکن مطمئن باش روی سکوها و در فضای مجازی و حقیقی، حواسمان به تو هست چراکه ما قلبمان طلایی است... حواست باشد بد تا نکنی تا بنویسیم برای تو، برای حمایت از تو، مرد قهرمان....
نقطه سر خط...
ویسی، گواردیولای ایران آمد....