هرسه شنبه با یاد او...
با شهدای دیار سپاهان: شهید اکبر آقابابائی
در جایی که همواره اخبار ورزشی و تیتر های پر تب و تاب آن، همه ما را به سوی خود سوق می داد؛ تصمیم گرفتیم هر هفته تیتری بزنیم از قهرمان ها، قهرمان های واقعی دیار سپاهان؛ پس برآن شدیم تا هر سه شنبه با بیان برگی از زندگینامه چند شهید، فضای مجازی هواداران طلایی را عطر آگین کنیم.
نام پدر: حسینعلی
تاریخ تولد: 1340/01/04
محل تولد: اصفهان
رشته تحصیلی: علوم سیاسی دانشگاه اصفهان
تاریخ شهادت: 1375/06/03
محل مزار شهید: گلستان شهدای اصفهان
زندگی نامه:
اکبر آقابابایی، فرزند حسینعلی، در سال 1340 در نزدیکی شهر اصفهان به دنیا آمد.
وی در خانوادهای مذهبی و متوسط رشد کرد، همزمان با ورود به مدرسه، به آموزش قرائت قرآن کریم را آغاز کرد.
در دوره نوجوانی اوقات فراغت خود را در کارخانه «سنگ بری» میگذراند، تا به نوبه خود سهمی در تأمین معاش خانواده داشته باشد. وی در بهمن ماه سال 1357 در کمیته دفاع شهری اصفهان فعالیت خود را آغاز کرد.
چندی بعد به عنوان مربی تاکتیک و سلاح در سپاه پاسداران اصفهان مشغول به کار شد و با آغاز غائله کردستان، مسئولیت عملیات سپاه سنندج را بر عهده گرفت.
آقابابایی در سال 1362 به سمت فرماندهی عملیات ناحیه شمال غرب و کردستان منصوب شد و بعد از مدتی به علت توانایی و کاردانیاش فرماندهی تیپ 18 الغدیر را پذیرفت.
او در طول سالهای دفاع مقدس در عملیاتهای متعددی شرکت کرد و چندین مرتبه مجروح شد، اما عملیات کربلای5، برگ زرینی از رشادتهای او در دوران دفاع مقدس بود.
بمباران شیمیایی دشمن بعثی در این عملیات، برای همیشه آن سردار رشید سپاه اسلام را به بستر بیماری انداخت.
جانباز سرافراز اکبر آقابابایی، سرانجام پس از سالها صبوری در تحمل درد و رنج حاصل از مجروحیت شیمیاییاش در سحرگاه پنجم شهریور ماه 1375 در حالی که فرازهایی از زیارت عاشورا را زمزمه میکرد، هنگام دمیدن سپیده سحر همراه قافله صبح به آسمان پر کشید و به فیض شهادت رسید.
مختصری از خاطرات شهید
اگر دیر می رسید دلش شور می زد که مبادا کس دیگری قرآن مخصوص او را برداشته باشد. از دوران دبستان نیز عاشق جلسات قرآن بود، مسجد محل و منزل شهید نمازی زاده را همیشه به خاطر می سپرد. سوره نور برای او نورانیت خاصی داشت.
همیشه مادر دستهایش را پنهان می کرد اما اکبر پاهایش را بوسید و مادر البته چاره ای جز تسلیم نداشت.
ورزش برایش واژه ای آشنا بود. در کودکی دروازه بان تیم فوتبال محله اش بود. در ایام حضور در کردستان هر روز صبح 10 کیلومتر در جاده مهاباد با همرزمانش میدوید و به نیروهای اعزامی به کردسان آموزش اسب سواری می داد.
مسابقه والیبال بعضی از خانواده ها را متحول ساخته بود. به همراه دوستانش با توابین و زندانیان ضد انقلاب در سنندج و با حضور خانواده آنها مسابقه والیبال برگزار کرد. اما عجب والیبالی شده بود !!
سال 67 در جمع پذیرفته شدگان کنکور سراسری نام او هم جزو دانشجویان رشته مهندسی پذیرفته ثبت شد. بار دیگر در سال 70، اما این بار در رشته علوم سیاسی دانشگاه اصفهان.
وقتی ازش سوال می کردی حاجی حالت چطور است ؟ می گفت: خدا را شکر. یک بار نگفت درد دارم. حسرت یک آه و ناله را به دل درد گذاشت. دکترها می گفتند: الان که کبد ز کار افتاده، وضعیتش جوری است که اگه دست به او بزنی فریادش به آسمان می رود فوق العاده درد دارد. اما اون.....
" اللهم ارزقنا توفیقق شهاده فی سبیلک " دعای قنوتش بود. با اصرار از او خواستم در قنوتش، شفایش را طلب کند. وعده داد فردا دعایش را عوض می کند: " الهی رضا برضاک ".
" من راضی ام به رضای خدا. اگر خدا راضیه که من زجر بکشم و درد رو تحمل کنم و آهسته آهسته شمع وجودم آب بشه ف پس منم راضی ام. اصلا دارم کیف می کنم. خوشم میاد از درد. لذت می برم از تخت بیمارستان "
" زینبم بیا تا تو را ببوسم ". اما دریغ که توانی برای بوسیدن دخترش هم نداشت و در حسرت آخرین بوسه بر فرزندش ماند.