دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نبود... دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
یلدا مبارک


پاییز اندوهگین تر از همیشه عزم رفتن کرده است و در این لحظات پایانی گویی پایش به رفتن نمی رود...
یلدا را واسطه کرده برای یک دقیقه بیشتر بودنش... آسمان پا به پای پاییزش اشک ریزان، آخرین برگ ریزان را به دست طوفان سپرده است...
طوفانی که دلش مانده، نه می تواند قید یلدای پیش از زمستان را بزند و نه می تواند قید بهار پس از آن را... سردرگم میان بغضِ لحظه ها، روی درختان دستِ نوازش می کشد و با این دل دل کردنش اشک آسمان را در آورده است...
آنقدر می وزد که شاید یلدا سرما را بهانه ماندنش کند یا که آسمان آنقدر پشت پای یلدایِ طوفانیمان آب بریزد که رفتن و بازگشتش در چشم بهم زدنی خلاصه شود...
اما... در انتهای خیابان آذر خبرهایی به گوش میرسد که طوفان را به ولوله انداخته است...
یلدا چمدان خود را به دست گرفته و منتظر است پاییز کلید خانه ی دل ها را به زمستان تحویل دهد و رهسپار شوند...
ننه سرما به او گفته بود تلخیِ خُلقش از چیست... یلدا آهی کشید که یک دقیقه را در زمانِ رفتن قدر می دانیم... ننه سرما فال حافظی گرفت برایش و دل یلدا را خوش بیت حافظانه ای کرد...
"دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نبود... دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور"
همه چیز... همه ی عاشقانه ها زیر سر پاییز است که یلدا را در ثانیه های پایانی در کنار کرسی گرم خانواده ها کشاند و یلدا هم که برایمان کم نگذاشت و تا آخرین لحظه برای طوفانِ عاشقمان دلبری کرد و حالا اویی که پیغام آورِ ماندن های طلایی بود اینک خودش نیّتی به جز رفتن ندارد...!
نمیدانم شاید یلدا بهانه ی پاییز بود مگرنه پاییز هم می دانست که انسان ها هم قصد دل کندن از او و حس و حال عاشقانه اش را ندارند و برای یک دقیقه بیشتر با همدیگر بودن چگونه پای دختر اصیل ایرانی مان را به میان کشیدند مگرنه هرگز یلدایی نمی آمد که دلخوشی پاییز بشود تا خزان در پایانی ترین تیک و تاک ها باز هم آخرین عاشقانه هایش را تجربه کنند...
یا... آنکه پاییز دلش گیر یلداست...!
شاید برای همین است که آبش با طوفانِ زمستان توی یک جوی نمی رود...
زمستان هم که فقیرترینِ فصل هاست بدون هیچ انگیزه ای تنها به تراوش سرمای درختان خود پرداخته است...
درختان به خواب زمستانی رفته اند تا شاید این لطفِ بی لطفیِ یلدا را به دست رویاهای بودنش بسپارند...
یلدا را بدرقه می کنیم... اما... تو یادت نرود یلدا برای چه این همه راه را آمده بود و برای چه به رویش نمی آورد غمِ تلخِ خداحافظی را...
یلدا آمد تا مرز باریک بودن و نبودن را نشانمان دهد...
یلدا خواهد رفت و جوجه ها نیز شمرده خواهند شد اما در این یک دقیقه؛ قدر داشتن هایمان را بدانیم که تنها همین یک دقیقه کافیست تا پازل زندگی، جای خالی عزیزانمان را یاد آور بشود...
یلدا مجالی برای دیدارهاست... دیدارهایی که ممکن است آرزو شود در دقایقی که میتوانست خاطره بسازد...
شاید بهار؛ هدیه تحمل سرمای زمستان و عاشقانه های پاییز؛ بتواند مرهم خوبی برای طوفانِ اندوهگینِ جا مانده از فصل ها بشود...
در خواب زمستانی برایتان آرزومند رویای طلایی بهار هستیم...
در کنار یلدا... امشب یک دقیقه طلایی تر از همیشه...
یلدای تان مبارک...