ما فردای هر بازی با شما هستیم
قسمت بیست و سوم؛ جنگیدن هایِ بی ثمر ... سلام هوادار!
شاید یک روز صحبت از بدشانسی فقط یک توجیهِ مسکن باری بود که برای لحظاتی هم ما را قانع می کرد و هم نتایجمان را انکار...!
اما حالا هر چه لغت نامه ها را برگ بزنم آخرش تنها یک واژه خواهم یافت درخورِ روزهای تلخمان...:"بدشانسی"!
این روزها عجیب سپاهانمان خسته است... خسته از سر جنگیدن های بی ثمر...
از این روزهایی که در روز روشن، خوشبختی اش را بلعیده اند... و گویا سر نابودیش شرط بسته اند...
حالا چه مسئولان و چه داورانِ همیشه جزئی از بازی ها!
دقایق ابتدایی می توانستیم دلگرم پیروزی باشیم و گویی دستانمان پیش خدا مثل همیشه بلند شده بود... اما از همان دقایق اول، باز هم ترکیب سپاهان دوازده نفره بود...
11 مرد طلایی و یک دلبرِ بدشانسی!
بدشانسی از همان آغازین با سوت داور دلبری می کرد تا آخر دیدارها... و عجیب زور این دلبری ها می چربد بر تلاش های طلایی هایمان...
دقیقه شش بود که محمدی باز هم در میان میدان دیده شد... و با شوت خودش صحنه آهسته ای ساخت از روزهای اوجش... تا آن زمان که به اوت رفت و باز هم قلبانمان سر جایشان نشستند...
دهقانی که از همان ابتدا برای اولین بار طعم نود دقیقه ایِ پوشیدن لباس طلایی را در میان میدان چشید برای جبران این اعتماد، مرد ثانیه ها شده بود و گهگاهی چونان دقیقه 13 شوت زیبایی حواله ی دروازه کرد اما از آنجا که دیگر تقصیر او نبود به دیرک خورد تا بدشانسی لحظه ای بیکار ننشیند...
موج مکزیکی هیجان، در قلب مان همیشگی است و گاهی برمی خیزد و همراه طلایی ها تشویق ایسلندی می کند...
کسی نمی تواند به این جمله بخندد... با قلب آمدن را تنها هواداران سپاهان می دانند ...
منصور ابراهیم زاده... مردی که آمده است برای جبران... برای آنکه یک تنه در غیاب 6 بازیکن، به همگان ثابت کند سپاهان، سپاهان است...
سپاهانِ طلایی مان در نیمه دوم به معنای واقعی جنگید برای تغییر سرنوشتش و با تمام وجودش جنگید و هماهنگ بود... دروازه حریفشان را تهدید کردند اما نشد... بدشانسی و داوری روی هم ریخته بودند تا نفت به آتش نکشد!
همه چیز آنطور نگذشت که خواستیم و گویا... نمی شود که نمی شود!
بودنِ عالمه اما باز هم یک عالمه بود برایمان... یک عالمه حس خوب و دلگرمی!
آقایی هم که برایمان آقایی میکرد در میدان و علی کریمی که واقعا شایسته تیم ملی مان است... فوق العاده... ولکن سهم بهترین بودنمان تنها یک تساوی قانع کننده بود...
همه فوق العاده بودن... همه جنگیدند... کسی کم نگذاشت... اما...
شاید این تنها سریالی است که هرگز روی سناریوی خودش پیش نرفت...
شاید وقتش رسیده که برداشت های آخرمان را هم انجام دهیم در این چند هفته ی پایانی... ما به تماشای روزهای تلخمان خواهیم نشست تا در شیرینی ها یادمان نرود چگونه ماندیم برای سپاهان مان...!
بغض دارد تماشای تلخی ها...
" این روزها می گذرد"... کارگردان: روزگار بی حساب...
می دانم دنیای هواداریت فراتر از حرف های کوتاه و مختصر سلام هواداریمان است... اما تو ببخش بر ما، که دنیای توصیفاتمان توانایی بازگو کردن بودن های بی منتت را در خودش نمی بیند...!
می دانم به پایش بیفتید، فولادشهر که سهل بود؛ نقش جهان هم برایتان کم است... برای این نوع بودن تنها باید سپاهانی بود...
سپاهانی بودنتان برایمان تنها دلگرمی نیست... برایمان امید است!... برایمان افتخار است...
حمایت هایتان، تماشایی است... برای ماندنمان کافیست همیشه باشید....
هوادار، حس خوب لحظه هاییست که عاشقانه فریاد حمایت سر می دهد...
برای بودنتان فراخوان لازم نیست... عشقِ به سپاهان شما را خواهد کشاند...
سپاهانی بودن افتخاریست برایمان...
به امید پیروزی تسکین بخش طلایی ها در دیدار با سیاه جامگان مشهد...
ما فردای هر بازی با شما هستیم، پس...
سلام هوادار!