ما فردای هر بازی با شما هستیم
قسمت بیست و هشتم؛ حسرتِ نا تمام... سلام هوادار!
نمی دانم واژه ها دیگر چه قرار است بگوید... حتی این حالِ عجیبِ سردرگم را هم نمی دانم چگونه و چه ساعتی می توانم به دستِ آرامش بسپارم...
چندی پیش می اندیشیدم که صحبتِ با تو فقط مرورِ خاطره هاست اما اینک تنها می توانیم به جای مرور، حسرتی بخوریم برای این روزهای غبار گرفته مان...
صحبت از عالمِ هواداری هایت آن هم پس از بیست و هفت قسمت صبوری، عشق و البته اعتماد باید برایم آسان و تسهیل شده باشد اما آنگاه که به طلایی بودنت می نگرم... و به تیم طلایی مان، نمی دانم از چه بگویم که نه به پای توجیهاتم نوشته شود و نه به پای بی تفاوتی هایم...!
من هر چه که می گویم از این عشقِ جوانه زده است که هر چند درختِ پر باری نبود برایمان در این فصل اما من به هواداریِ برگ های پاییزی اش هم افتخار می کنم... هرچند میوه هایی هم که داد، خراب بودند اما من به خرابی های این سپاهانمان هم می بالم...
راستش نام سپاهان را که آوردم؛ دیدم واقعا نمی شود به کلی بیخیالِ بی خیالی هایشان شد... پس برای چند سطر هم شده بیا با هم به دیشب بازگردیم...
یک شبِ بازهم بی سرانجام...!
در شبی که طلایی پوشانمان برای یک بردِ خانگی آمده بودند می توان گفت با دخالتِ سرنوشت بازهم راه به جایی نبردند با تلاش هایشان...
ساسان که بازهم تک سوارِ سپاهانی مان شده بود؛ در همان دقایقِ اول، اجازه ی دو رقمی شدن را به دقیقه ها نداد و در یک ضربه ی پنالتی با باز کردن دروازه ی سوشا، مکانی ساخت از آنِ پیروزی هایمان!
هرچند طلایی ها هرگز استفاده گر خوبی از این فرصت ها نبودند...
انصاری که قفل دروازه را شکست؛ دیگر یک تنه نتوانست کاری کند و در شب بی فروغِ شریفی تنها توانست ما را از شکستِ سابقه دارمان رهایی بخشد...!
نفتی ها که گویا منتظر بودند تا با حرکت ما آن ها هم آتش بگیرند؛ فرصت را غنیمت شمردند و با تحت فشار قراردادن طلایی هایمان توانستند در دقیقه 31 بازی گل را به ثمر برسانند تا باز هم کروی سرنوشت ساز نتواند به نفع سپاهان حرکت کند...
هرچند طلایی های خوبی نبودند و بازی را نتوانستند برای خود حفظ کنند اما بسی جای خوشحالیست که بهترین بازیکن میدان، طلاییِ ماست... مردِ تک سوارِ دقایقِ طلایی!
ساسان انصاری که گویی آمده بود یا بدرخشد یا که بدرخشد و این قرارهایش می شود همان سنگِ تمام!
سنگی که سپاهانمان نا تمام گذاشت...
بهار که شکوفه داد فکر می کردم سپاهانمان هم که شکوفه داده است و دیگر فقط کمی جنگ می خواهد اما وقتی نسیمی آمد و تمام شکوفه هایش ریخت تمام امیدم به غنچه هایی است که قرار است میوه دهد...
شاید بهار برایمان خبرهای خوبی داشته باشد... مثل پایان لیگ هفدهم فوتبالمان...
ای کاش بتوان از سپاهان یک سپاهان ساخت... و تفاوت این واژه ها را تنها تو می فهمی هوادار...
تنها تویی که این روزها پا به پای تلخی های طلایی هایمان آمدی و چشیدی این طعم تمام نشدنی را... و به انتظار شیرینی هایش روزها به طلوع خورشید طلایی نشستی و اما هیچ گاه فکرش را نمی کردی که فرار از آن غروب طلایی نزدیک تر از هر لحظه ای باشد...
شاید تو هم آمده بودی برای ساخت بهاری در زمستان ولکن... این سپاهان هنوز در پاییز مانده است... روز به روز خاطره هایش را می ریزد... ای کاش در تابستانمان تعطیل نباشد و کمی سر و سامان بدهد این تیمی که از عظمتش تنها ویترین افتخاراتش باقی مانده است...
هوادارانی هستید که سپاهانِ بی شما معنا ندارد...
سکوها را به بودنتان عادت داده اید؛ ای همیشگی حضور... برایمان سپاهانِ با عظمت یعنی سپاهانِ با هوادار...
تو که باشی دیگر دلمان تنگ بودن ها نمی شود... مثل دلتنگی برای قهرمانی...
می دانی؟ گاهی فکر می کنم تا محرم نیاید قهرمانی نمی آید... گویی جام ها با دستان کاپیتانمان خو گرفته اند...
با دفاع های هادیمان اخت شده اند و با گل های احسانمان هماهنگی کرده اند...
یک جای کار می لنگد مگرنه سپاهان هرگز لایق این جایگاه نیست... شاید برای یافتنش کمی عشق کافی باشد!
هواداریم و برای سپاهانمان دعا می کنیم... ای کاش روزی نتیجه ی دعا هایمان، پیروزی باشد...
هوادار بیا تا تو تنها ماندنی فصل تلخمان باشی... ماندگاری، مثل یک خاطره ی خوش... مثل لیگ چهاردهم و آن قهرمانی ناگهانی و البته بسیار شیرین...!
یک عالمِ طلایی پشت یک سپاهان طلایی... چه افتخاری بالاتر از این حضور طلایی ؟!
سپاهان تنها دو بازی دیگر دارد برای جبران کمی از این تلخی ها برای پایان دادن به این حسرتِ ناتمام... ما خواهیم آمد و سپاهانمان را تنها نخواهیم گذاشت...
به امید پیروزی طلایی هایمان در مقابل استقلال خوزستان...
ما فردای هر بازی با شما هستیم، پس...
سلام هوادار!